او تمام غنچه ها را چید و رفت
های و هوی گریه را نشنید و رفت
از تمام فصلها او کرد عبور
با صدای خسته ای خندیدو رفت
از اقاقی تا اقاقی راز داشت
رازها در قلب من پاشید و رفت
من برایش حرفهایی داشتم
با تمام گرمیش لرزید و رفت
از تبار لاله و آلاله بود
بر دلم مشتی نمک پاشید و رفت
با تمام اشکهایش سوختم
اشک را بر گونه هایم دید و رفت
چون دل او با بیانش فرق داشت
از برای حادثه ترسید و رفت
در دلم شوری به پاشد چون که او
خاطراتش را به من بخشید و رفت
نظرات شما عزیزان:
|